حسام

فرهنگی، اجتماعی، سیاسی

حسام

فرهنگی، اجتماعی، سیاسی

خواجه وغلام

خواجه‏ اى غلامش را میوه‏اى داد . غلام میوه را گرفت و با رغبت تمام مى‏خورد.  

خواجه، خوردن غلام را مى‏دید و پیش خود گفت: کاشکى نیمه‏اى از آن میوه را خود  

مى‏خوردم . بدین رغبت و خوشى که غلام، میوه را مى‏خورد، باید که شیرین و  

مرغوب  باشد. پس به غلام گفت: یک نیمه از آن به من ده که بس خوش  

مى‏خورى.غلام نیمه‏اى از آن میوه را به خواجه داد؛ اما چون خواجه قدرى از آن میوه  

خورد، آن را بسیار تلخ یافت . روى در هم کشید و غلام را عتاب کرد که چنین میوه‏اى  

را بدین تلخى، چون خوش مى‏خورى . غلام گفت: اى خواجه!بس میوه شیرین که از  

دست تو گرفته‏ام و خورده‏ام . اکنون که میوه‏اى تلخ از دست تو به من رسیده است،  

چگونه روى در هم کشم و باز پس دهم که شرط جوانمردى و بندگى این  

نیست .صبر  بر این تلخى اندک، سپاس شیرینى‏هاى بسیارى است که از تو دیده‏ام و خواهم دید.


برچسب‌ها: بصیرت , بندگی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.