حسام

فرهنگی، اجتماعی، سیاسی

حسام

فرهنگی، اجتماعی، سیاسی

وقتم تمام شده، اما هنوز حرفم تمام نشده است

افسران - وقتم تمام شده، اما هنوز حرفم تمام نشده است
amirkashefخاطره ای از پروفسور کردوانی، پدر علم کویرشناسی ایران از رهبر انقلاب
چند بار توفیق داشتم که در دیدارهای عمومی رهبری حضور داشته باشم و یک بار هم در حضور ایشان صحبت کنم. سال ۱۳۸۵که رهبری به استان ما یعنی سمنان سفر کردند، به بنده هم زمانی داده شد تا در مقابل ایشان صحبت کنم. قبل از روز دیدار، با کسانی که قرار بود در محضر ایشان صحبت کنند، هماهنگ کرده بودند برای اینکه به همه وقت برسد، صحبت ها خلاصه باشد و هر کسی حدود پنج دقیقه صحبت کند.

  وقتی نوبت به بنده رسید خیلی ساده پشت میکروفون رفتم و رو به رهبر گفتم: صحبت کردن در مقابل شما خیلی سخت است. رهبر گفتند: چرا؟ گفتم: چون با علاقه ی زیادی که شما به این کشور دارید و اطلاعات جامعی که دارید، کسی نمی تواند در مقابل شما ادعای دروغ یا واهی داشته باشد. با علم به این قضیه، بنده می خواهم در مقابل شما بگویم که ایران یک کشور استثنائی از حیث جغرافیایی و منابع طبیعی است. این کویرهایی که تا الان فکر می کردیم باعث بدبختی ما هستند، با تحقیقاتی که انجام داده ام، نه تنها عامل بدبختی نیستند بلکه برای ما نعمت اند.


همین طور که گرم صحبت درباره ی استعدادهای طبیعی ایران بودم، دیدم کاغذی برای من آوردند که روی آن نوشته شده بود وقت شما تمام شده است. به رهبر گفتم: رهبرا! به من کاغذ داده اند که وقتم تمام شده، اما هنوز حرفم تمام نشده است. ایشان لبخندی زدند و گفتند: «ادامه بدهید». شروع کردم به ادامه ی حرفم درباره ی وضعیت جغرافیایی ایران و تنوع آب و هوایی بی نظیر آن، که باز کاغذ دادند که وقت شما به اتمام رسیده است. مجددا از رهبری اجازه گرفتم تا ادامه دهم. ایشان هم باز لبخندی زدند و اجازه دادند. این رفتار چند بار تکرار شد تا اینکه ده دقیقه وقت من تبدیل شد به بیش از نیم ساعت.

وقتی حرف هایم تمام شد، رهبر با اینکه مدت زیادی نشسته بودند و خسته شده بودند، رو به جمعیت گفتند: «ببینید آقای دکتر کردوانی چقدر زیبا و دلنشین صحبت می کنند.» وقتی مراسم تمام شد، نزد ایشان رفتم و تمبر بزرگداشت چهره ی ماندگارم را به ایشان تقدیم کردم. پس از چند دقیقه که با ایشان خداحافظی کردم، شخصی آمد و گفت: رهبری خواسته اند که با ایشان شام را میل کنید. بنده هم از خداخواسته، رفتم خدمت ایشان برای شام. همان جا به ایشان گفتم همسرم هم برای شما سلام رساند و بعد هم سوابق و تألیفات همسرم را به ایشان معرفی کردم. پس از صرف شام وقتی که رهبر می خواستند تشریف ببرند، ایشان گفتند آقای پروفسور کردوانی هم با من بیایند. ایشان دست من را گرفتند و تا محل خودرو، دست در دست ایشان با هم رفتیم و صحبت کردیم. مواقع خداحافظی هم ایشان گفتند: «دفعه ی بعد کتاب خودتان و همسرتان را هم برای من بیاورید.

سال گذشته نیز برای دیدار با فعالان محیط زیست نیز از من دعوت شد تا در دیدار حضور داشته باشم. از دیدار قبلی من با رهبری هشت سال می گذشت و تصور می کردم که ایشان از آن دیدار چیزی در ذهن شان نیست. اما ایشان زمانی که بنده را دیدند به گرمی از من استقبال کردند و گفتند: «من آن شب سخنرانی شما در سمنان را فراموش نمی کنم، حال تان چطور است؟ راستی حال همسرتان چطور است؟» من که کاملا تعجب کرده بودم، از ایشان تشکر کردم. چند قدمی که رهبر به سمت حسینیه حرکت کردند، دوباره برگشتند و رو کردند به من و گفتند: «حتما سلام بنده را به همسرتان برسانید.»

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.